حتي اگر نباشي

ساخت وبلاگ
‍ ‍ ‍اين ده  داستانک _در ژانر وحشت _نخستين بار در سايت مجله ادبي نبشت منتشر شده اند و  نامي از مترجم اين آثار ذکر نشده است .  1: صداي ممتد تلنگر روي شيشه مرا از خواب پراند. فكر كردم كسي با نوك انگشت به شيشه پنجره اتاقم ضربه مي­ زند. لحظاتي بعد باز صداي تلنگر آمد. از پنجره نبود. از درون آيينه گوشه­ ي اتاقم بود.  2: از آن سوي تاريك پنجره اتاق خواب من، صورتي با لبخندي مرموز به من نگاه مي­ كند. اتاق من در طبقه ي چهاردهم است.  3: عكسي از خودم در آيفونم مي ­بينم كه مرا در خوابي عميق نشان مي ­دهد. من سال ­هاست كه تنها زندگي مي­ كنم.  4: امشب شيفت نگهباني من است. روي يكي ازمانيتور ها ، كه به دوربين امنيتي زيرزمين متصل است، صورتي سفيد با موهايي دراز به من خيره شده است.  5: به دو مأمور اداره پست مي­ گويم مانكن ­ها را به پشت پسخانه ببرند. مانكن­ ها در پوشش نايلوني حباب­ دار بسته ­بندي شده ­اند. بچه كه بودم يكي از سرگرمي­ هاي من تركاندن آن حباب­ها بود. چندتايي را مي&s حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 137 تاريخ : شنبه 23 بهمن 1395 ساعت: 0:23

وبلاگ ، ادبياتچي : خداحافظي خالق "صد سال تنهائي"                                  گابريل گارسيا مارکز به سرطان لنفاوي مبتلاست و مي‌داند عمر زيادي برايش باقي نيست.بخوانيد چگونه در اين نامه‌ي کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظي مي‌کند: اگر پروردگار لحظه‌اي از ياد مي‌برد که من آدمکي مردني بيش نيستم و فرصتي ولو کوتاه براي زنده ماندن به من مي‌داد از اين فرصت به بهترين وجه ممکن استفاده مي‌کردم. به احتمال زياد هر فکرم را به زبان نمي‌راندنم، اما يقيناً هرچه را مي‌گفتم فکر مي‌کردم. هر چيزي را نه به دليل قيمت که به دليل نمادي که بود بها مي‌دادم. کمتر مي‌خوابيدم و بيشتر رويا مي‌بافتم؛ زيرا در ازاي هر دقيقه که چشم مي‌بنديم، شصت ثانيه نور از دست مي‌دهيم. راه را از‌‌ همان جايي ادامه مي‌دادم که سايرين متوقف شده بودند و زماني از بستر بر مي‌خواستم که سايرين هنوز در خوابند. اگر پروردگار فرصت کوتاه ديگري به من مي‌بخشيد، حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 132 تاريخ : شنبه 23 بهمن 1395 ساعت: 0:23

کوچه خاطرات رفتم از کوچهء معشوقه گذشتم امشب بغض چند سالهء خويش را شکستم امشب دفتر خاطرها خورد ورق از پس هم با غم و حسرت و اشک چشم ببستم امشب ياد ايام گذشته نشست در سر من تا به آن حد که غريبانه نشستم امشب خنده ناز نگارم همه جا پيدا بود من از آن خاطرهء داغ گسستم امشب شد سراپا همه آتيش دل سوختهء من با هزار ناله از آن کوچه بجستم امشب سوي ميخانه کشيدم دل نالان غمين تا که ساقي بدهد بادهء مستم امشب حال بگو اي فلک احوال من اينگونه چرا به چه جرمي به اين حال من هستم امشب" بهرام شمس "  حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 143 تاريخ : شنبه 23 بهمن 1395 ساعت: 0:23

"حکم طلاق"اثر : سيد حميد موسوي فرد"سکينه" خانم همسايه مون با شوهرش "کريم" چند روز پيش  از ماه عسل برگشتن . به اين مناسبت هم مهماني مفصلي براه انداختن . با کلي غذاهاي چرب ،خوشمزه و رنگارنگ .هنوز چند ساعتي از رفتن پدر نگذشته بود که ...- در خانه باز مي شود و پدر سراسيمه مي پرد توي حياط و از اتاق خواب سر در مي آورد ._حليمه ، حليمه مادر که در آشپزخانه مشغول پياز خورد کردن بود ، و چشمهايش قرمز و پر اشک بودند . چاقو به دست  مثل اسپند روي آتش مي رود سراغش ._ يهو چت شد مرد قلبم وايساد ، تو که همين الان رفتي بيرون ، کي رسيدي برگردي ؟پدر وقتي چهره عصبي و چاقوي براق را در دست مادر مي بيند . قدمي به عقب بر مي دارد و مي گويد : شناسنامه يا کارت شناسايي ام رو بده ، زود باش .مادر چشم غره مي رود که : واسه چته ؟پدر نيم نگاهي به چاقوي در دست مادر مي کند و مي گويد: ببين حليمه اول صبحي گير نده . بده عجله دارم .  _ با خودت چي فک کردي مرد؟ لابد گفتي مي پيچونمش ، نمي فهمه .- بلانسبت ، گفتم که کاري پيش اومده ._آره جون عمه ت .ديروز سکينه همه چيو واسم تعريف کرد.- خوب مي گي چکار کنم ، به همسايه ام حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 131 تاريخ : شنبه 23 بهمن 1395 ساعت: 0:23

داستان کوتاه " تک _ پاتک ...! "اثر : سيد حميد موسوي فرد_ حاج علي ايستاده بود و سعي داشت سبيل هاي نداشته اش را لاي دندانهايش بگيرد .بچه ها مطمئن بودند که نگراني اش بي مورد است .اما او هنوز با سبيل هايش ور مي رود .مي گفت : از بچگي عادتش بوده !!!ماها به همديگر خيره مي شويم و يکصدا مي گوييم ، جويدن سبيل از بچگي ؟حاجي هم بي خيال ساده انديشي هاي ما ، دوربين قناصه را زوم مي کند و در حالي که درجه هاي شماره گذاري شده را تنظيم مي کند ، مي گويد : حرص و جوش خوردن را مي گويم .عاقبت سر و کله پنج خودروي "ون" از دور پيدا مي شود که به سمت جاده ساحلي در حال حرکت بودند ._ حاج علي لبخندي مي زند و مي گويد : آن روز گرد و خاک غليظي از شلمچه به سمت راه آهن به پا خواسته بود . صداي زنجيرها ، شليک گلوله ، شعار و هوسه دشمن از همه جا شنيده مي شد . حالا ديگر دشمن نقشه هاي کاغذي را کنار گذاشته با اطلاعات آدمهاي خود فروش از تحرکات ، محل اسکان ، جاده ، و حتي تعداد نيروهاي روبرويش لحظه به لحظه آگاه مي شد . صداي خنده بچه ها بار ديگر بلند مي شود . حاج علي دستش را از گوشه سبيلها کنار مي کشد و مي گويد :"محسن" توانسته حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 143 تاريخ : شنبه 23 بهمن 1395 ساعت: 0:23

من از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کردمحرفي از جنس زمان نشنيدم !هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود .کسي از ديدن يک باغچه مجذوب نشد .هيچکس زاغچه اي را سر يک مزرعه جدي نگرفت .من به اندازه ي يک ابر دلم ميگيرد.....و شبي از شبهامردي از من پرسيدتا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟بايد امشب برومبايد امشب چمداني راکه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد بردارمو به سمتي برومکه درختان حماسي پيداسترو به ان وسعت بي واژه که همواره مرا مي خوانديک نفر باز صدا زد سهراب !کفش هايم کو ؟"سهراب سپهري" حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : سهراب سپهری پنجره,شعر سهراب سپهری پنجره, نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 23:06

حتي اگر نباشي :مي‌خواهمت چنان‌که شب خسته خواب را ، مي‌جويمت چنان‌که لب تشنه آب رامحو توأم چنان‌که ستاره به چشم صبح ، يا شبنم سپيده‌دمان آفتاب رابي‌تابم آنچنان که درختان براي باد ، يا کودکان خفته به گهواره تاب رابايسته‌اي چنان‌که تپيدن براي دل ، يا آنچنان که بال پريدن عقاب راحتي اگر نباشي ، مي‌آفرينمت ، چونانکه التهاب بيابان سراب رااي خواهشي که خواستني تر ز پاسخي ،با چون تو پرسشي چه نيازي جواب را ."قيصر امين پور" حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

" شاپرکها در برابر باد مي رقصند "نمي دانم چرا دست از بعضي کارهايي که ديگر برايم عادت شده بود بر نمي داشتم . اينکه در هرجا و مکان مطالب نوشتاري ام را از کيف يا جيب پيراهن بيرون آورده از کمترين فرصت براي خواندن استفاده مي کردم . مثل همين الان که بر روي سکوي سنگي کنار شط  زير درختاني که سايه خود را همانند چتر بر روي زمين گسترانده بودند نشسته ام .داشتم سطرهاي آخر پاراگراف ، ايميلي را که توسط دوستي به " in box " فرستاده شده بود و اصطلاح نصيحت نامه را شامل مي شد مي خواندم . او نوشته بود : ....سيد جان ،  تو برو زندگي ات را بکن . دلت براي خودت بسوزد و آينده ات .& حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه طنز,داستان کوتاه زیبا,داستان کوتاه فارسی,داستان کوتاه کودکانه,داستان کوتاه ترسناک,داستان کوتاه جالب,داستان کوتاه ایرانی,داستان کوتاه خیانت, نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

فروخت گهواره ي کودکيم را آرامش گاه همه ي وجودم را تنها يادگار سادگي تنها سند دلدادگي فروخت گهواره ام را کنج خلوت آسمانيم را آنجا بود که دستانم مي رسيد به ماه به ستاره و هر چه دست نيافتني بود در دنيا از آنجا بارها رفته بودم به معراج تا آسمان هفتم همنشين بودم در آن با فرشتگان در آغوش مي کشيدم تمام محبت را مي بوسيدم تمام عشق را و زندگي مي يافتم از آغوشي به نام مادر فروخت گهواره ام را مادرکر شده ام گويي ديگر سخن نمي گويد ديوار با من چهار ميخ شده پنجره ها سوخته بالهاي خيال زبان عروسکهايم شده لال از کار افتاده ماشينهاي پلاستيکي و بي گلوله تفنگهاي چوبي ديگر نم حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 116 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

" ساربان "اي ساربان آهسته ران ، کارام جانم مي رود وان دل که با خود داشتم، با دل ستانم مي رود ......... - ابو ايمن اين شتر ديگر ناي حرکت ندارد . پس بهتر است خلاصش کنيد . - بچه ها را چه کنيم ، آنها که لحظه ايي طاقت دوري از اين جا را ندارند . ابو حسان را خبر کن تا به همراه بچه ها به آن وادي بروند تا دمي تفريح کنند . * ابو ايمن ، اسحاق . مي بينم کلافه شده ايد ، مشکلي پيش آمده ؟ ... خوب پس مشکل شما بچه ها هستند . مطمئن باشيد که به اين آسانيها نمي توانيد چيزي را از چشمان تيز بين بچه هاي باديه دور نگه داريد . - نگراني ما از اين است که بچه هاي رسول الله دل نازکند ، طاقت خون ديدن ندار حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 100 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

رويا بر امواجِ آرامِ رود قايقي مي‌لغزيد آنجا که ابرهاي سپيد بر کوهسار نشسته‌اند روي قايق تو ديده بر هم نهاده بودي و در خواب پروانه‌اي روي شانه‌ات نشسته بود و محوِ تو بود امّا پروانه پَر زد و رفت به سوي کوهستان و من هنوز در انديشه‌‌ام که آيا او پروانه بود يا که روياي بي‌بهانه‌ي تو که گريخت ... "مريم رضاي" حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41