چشم من ، چشم تو را ديد ولي ديده نشدمن همانم که پسنديد و پسنديده نشدياد لبهاي تو افتادم و با خود گفتم :غنچهاي بود که گل کرد ولي چيده نشدمن نظربازم و کم معصيتي نيست وليچه بسا طعنه زدنهاي تو بخشيده نشداي که مهرت نرسيده ست به من ، باور , ...ادامه مطلب
من از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کردمحرفي از جنس زمان نشنيدم !هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود .کسي از ديدن يک باغچه مجذوب نشد .هيچکس زاغچه اي را سر يک مزرعه جدي نگرفت .من به اندازه ي يک ابر دلم ميگيرد.....و شبي از شبهامردي از من پرسيدتا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟بايد امشب برومبايد امشب چمداني راکه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد بردارمو به سمتي برومکه درختان حماسي پيداسترو به ان وسعت بي واژه که همواره مرا مي خوانديک نفر باز صدا زد سهراب !کفش هايم کو ؟"سهراب سپهري",سهراب سپهری پنجره,شعر سهراب سپهری پنجره ...ادامه مطلب